بخشی از رمان آفتاب در حجاب نوشته سید مهدی شجاعی
عجب سکوتی بر عرصه کربلا سایه افکنده است ! چه طوفان دیگری در راه است که آرامشی اینچنین را به مقدمه می طلبد ؟ سکون میان دو زلزله ! آرامش میان دو طوفان !
یک سو جنازه است و خاکهای خون آلود و سوی دیگر تا چشم کار می کند اسب و سوار سپر و خود و زره و شمشیر . و اینهمه برای یک تن ، امام که هنوز چشم به هدایتشان دارد .
قامت بلندش را می بینی که پشت به خیمه ها و رو به دشمن ایستاده است ، دو دستش را بر قبضه شمشیر تکیه زده و شمشیر را عمود قامت خمیده اش کرده است و با آخرین رمقهایش مهربانانه فریاد می زند :
هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله ...
آیا کسی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند ؟ آیا هیچ خدا پرستی هست که به خاطر او فریاد مرا بشنود و به امید رحمتش به یاری ما برخیزد ؟ آیا کسی هست ...
و تو گوشهایت را تیز می کنی و نگاهت را از سر این سپاه عظیم عبور می دهی و ... می بینی که هیچ کس نیست ، سکوت محض است و وادی مردگان ...
خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک می شود . اکنون هنگامه وداع فرا رسیده است .
اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او ، خبر از فراقی عظیم می دهد .
خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا می رسد .
همه تحملها که تاکنون کرده ای ، تمرین بوده است ، همه مقاومتها ، مقدمه بوده است و همه تابها و توانها ، تدارک این لحظه عظیم امتحان !
نه آنچه که از صبح تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از ابتدای عمر تاکنون سپری کرده ای ، همه برای همین لحظه بوده است ...
با حسی آمیخته از بیم و امید ، چشمهایت را باز می کنی و حسین را می بینی که سرت را به روی زانو گرفته است و با اشکهایش گونه های تو را طراوت می بخشد . یک لحظه آرزو می کنی که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد . حاظر نیستی هیچ بهشتی را با زانوی حسین ، عوض کنی و حتی هیچ کوثری را جای سرچشمه چشم حسین بگیری .
حسین هم این را خوب می داند و چه بسا از تو به این آغوش ، مشتاق تر است یا محتاج تر!
این شاید تقدیر شیرین خداست برای تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه چشمها را از این وداع آتشناک ، بپوشاند . هیچ کس تا ابد جز خود خدا نمی داند که میان تو و حسین در این لحظات چه می گذرد . حتی فرشتگان از بیم آتش گرفتن بالهای خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمی شوند .
هیچ کس نمی تواند بفهمد که دست حسین با قلب تو چه کرد ؟
هیچ کس نمی تواند که نگاه حسین در جان تو چه کرد ؟
هیچ کس نمی تواند بفهمد که لبهای حسین بر پیشانی تو چگونه تقدیر را رقم می زند . فقط آنچه دیگران ممکن است ببینند یا بفهمند این است که زینبی دیگر از خیمه بیرون می آید .
زینبی که دیگر زینب نیست . تماماً حسین شده است ... و مگر پیش از این ، غیر از این بوده است ؟!
حکایت غریبی است حکایت این لحظات که فهم از دریافتن آن عاجز است چه رسد به گفتن و پرداختن آن .
اگر از خود بچه ها که بی تاب ، درگیر این کشمکش اند بپرسی نمی دانند که چه می خواهند و چه باید بکنند .
یکی مات ایستاده و به چشمهای حسین خیره مانده است . انگار می خواهد بیشترین ذخیره را از نگاه حسین داشته باشد . یکی مدام دور حسین چرخ می زند و سر تا پای او را دوره می کند . یکی پیش روی حسین زانو زده است ، دستها را دور پای او حلقه کرده است و سر بر زانوانش نهاده است .یکی دست حسین را بوسه گاه لبهای خود کرده است . آنرا بر چشمهای اشکبار خود می مالد و مدام بر آن بوسه می زند ...
چه سخت است برای حسین ، گفتن این کلام به تو که : باز کن این حلقه های عاطفه را از دست و بال من !
با کدام دست و دلی می خواهی این حلقه ها را جدا کنی ؟ این حلقه ها که اکنون بر دست و پای حسین بسته است ، از اعماق قلب تو گذشته است . چگونه می توان این حلقه ها را گشود ؟
کاری باید کرد زینب !
اگر دیر بجنبی ، دشمن سر می رسد و همینجا پیش چشم بچه ها کار را تمام می کند . کاری باید کرد زینب ! حسین کسی نیست که بتواند اندوه هیچ دلی را تاب بیاورد ، که بتواند هیچ کسی را از آغوش خود بتاراند که بتواند هیچ چشمی را گریان ببیند ...
این صف اولیاست ، تمامی اولیا الله و این خود محمد است . این پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران بهاری بر روی گونه هایش فرو می ریزد .
- یا جداه ! یا رسول الله ! یا محمداه ! این حسین توست که ...
نگاه کن زینب که خدا به تسلای تو آمده است .
- خدا ببین که با فرزند پیامبرت چه می کنند ! ببین که بر سر عزیز تو چه می آورند ؟ ببین که نور چشم علی را ...
نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا گلایه نکن . فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و های های گریه کن .
خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه . خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو ، اشباع شو ، سرریز شو . آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی : « خدا ! این قربانی را از آل محمد قبول کن ! »
پاسخ به بی ادبی و هتاکی علی مطهری فرزند ناخلف
اینکه حضرت، رد بر فقها را در حد شرک بالله میدانند،
پاسخ فرزند شهید لاجوردی به سخنان موسوی لاری
حمیداعرابی
بسمه تعالی
نفقه ظلمی فاحش به مرد
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 22
کل بازدید :82449
www.mazlom.parsiblog.com
چگونه در برابر این افراد رفتار کنیم
راههای مقابله با این بیماری خطرنال
منتخب ها را یکجا داشته باشید
اگر تا کنون برایتون بیش آمده که حقتون را بخورند به این مرکز گزار
مبارزه با رشوه گیران