این هم آخرین تم ساخت خودم! .. الحمدلله خوب از آب دراومد! و البته هیچ مناسبتی با این ایام نداره.. چند روز پیش که دلم گرفته بود نشستم پای کامپیوتر و طراحیش کردم! امیدوارم خوشتون بیاد...
عنوان: امام خمینی (ره)
حجم: 43 کیلوبایت
سازگاری با سری K,Z,W گوشی های سونی اریکسون!
لینک دانلود
یا علی..
پس روشنه که دیدگاه هر شخصی در این مورد بازگشت به عقایدش داره؛ اما بریم سر اصل مطلب:
1- حکومت ایران از نوع جمهوری اسلامی است
2- بدون شک از نظر اسلام از مهمترین وظایف یک حکومت اسلامی، احیاء و اقامه امر به معروف و نهی از منکر است.
3- طرح مبارزه با بدحجابی، از بارزترین مصادیق نهی از منکرات است.(صرف نظر از طریقه اجراء)
نتیجه: مبارزه با بد حجابی از مهمترین وظایف دستگاه حکومتی ایران است.
به نظر خیلی ساده بود، نه؟!!! اما درک این مطلب ساده چرا برای بعضیها خیلی دشواره؟ مسلما به خاطر عدم توجه به یکی از بندهای سه گانه این برهان منطقی است! یعنی یا فراموش کردین که اینجا اسلام باید حکومت کنه و یا نمیدونید اقامه امر به معروف و نهی از منکر از وظایف یک حکومت اسلامی است و یا نمیدونید که مبارزه با بدحجابی مساوی با نهی از منکر است.
البته مسلما یه نکته ای که شاید علی رغم توجه به تمامی این مطالب باز هم پذیرش این مساله رو دشوار میکنه که به نظر من مهمترین بخش مساله است اینه که: فراموش کردیم که ما مسلمانیم و پیرو پیغمبر اسلام، فراموش کردیم که ما شیعیان مکتب امام علی(ع) و فرزندان پاکش هستیم، فراموش کردیم که خدایی هست و حسابی و کتابی و فراموش کردیم که از تک تک اعمالمون در روز قیامت بازخواست میشیم و در صورت جواب ندادن، اونچه که نصیبمون میشه چیزی نیست جز عذاب و شقاوت ابدی.
شیک پوشی و مدرن بودن و زیبایی حق زن میباشد |
جواب: یا ما معتقدیم به وجود خدا و خالقمون و یا همچین اعتقادی رو نداریم!!! در صورت دوم که هیچ جایی برای ادامه بحث باقی نیست چه آنکه بحث با کسیکه عقلش از درک وجود خالق و پروردگارش عاجز است، تلف کردن وقت است!
و اما در صورت اول مسلما تعیین حق و حقوق انسانها به عهده کسی نیست مگر خدا و خدا هم اینکار را انجام نداده مگر بوسیله رسولان و خلفای بر حقش و با مراجعه به فرمایشات این بزرگان به وضوح در می یابیم که هرگز یک زن چنین حقی را دارا نیست.
در همینجا بی مناسبت نمیبینم که متذکر نکته ای شوم که شاید پذیرشش برای افراد سست ایمان تا حدی آسانتر باشد و آن اینکه:بنده نوعی به عنوان کسیکه تمام اصول و فروع اسلام را از صمیم قلب پذیرفته و باور دارد و به این نتیجه رسیده است که هر آنچه در این شریعت الهی ثابت است بدون شک بهترین است، آیا حقی ندارم؟!(حال آنکه مسلما در تعارض بین حقوق یک شیعه ای که ادعای پیروی از فرامین الهی دارد و عملش هم ناقض این ادعا نیست و حقوق شخصی که اگر هم در زبان شیعه باشد در عمل بی نشان از این نشان است، حق و حقوق فرد اول مقدم است چه آنکه فرض بر این است که حکومت هم حکومتی اسلامی و شیعی است) آیا من نباید بتوانم در جامعه ای که ادعای اسلام دارد با آسایش و آرامش قدم بردارم آیا من باید بواسطه اینکه هر آن ممکن است که در دام گناه گرفتار شوم(فراموش نکنید که بر طبق احکام اسلامی نظر کردن دوباره به صورت زن نامحرم گناه است ولو اینکه با قصد لذت نباشد)، زمین گیر شوم؟! بدون شک شما هم قبول دارید که درصدی از این بدحجابها(ولو درصد کمی) افراد بی بند و بار و هرزه ای هستند که از همین طریق امرار معاش میکنند! حال بنده از شما میپرسم آیا من باید از ترس اینکه در دام شوم این افراد گرفتار شوم، درس و زندگی و کار را تعطیل کرده و به میان جامعه نیایم؟!
پی نوشت: توقع ندارم که با مطالعه این نوشته ها از همین امروز تحولی در شما ایجاد بشه! ولی حداقل این توقع رو دارم که کمی بیشتر در این مسائل تفکر کنید و برای تصحیح عقایدتون که مسلما مهمترین عامل سعادت یا شقاوت ابدیست، گامی بردارین.
یکبار برای همیشه! پاسخی به نظرات به ظاهر کارشناسانه!!!
گنج های پنهان یا انتخاب آگاهانه
پرسشهای همراه با جایزه!!!
به نظر من اختلاف شدید و عمیق در انظار و افکار به وجود نمیآید مگر به خاطر اختلاف در عقائد و باورهای قلبی. پس باید برای حل این اختلافات به سراغ بررسی اعتقادات و باورهای قلبی رفت. و مطمئنا اگر در اونجا به اتفاق نظر برسیم در مابقی مسایل اختلاف نخواهیم داشت مگر به صورت جزئی و اندک!
پس این شما و این اعتقادات من
اصلا این کشور ترکیه همیشه عادت کرده که کاسه داغتر از آش باشد. زمانهای قدیم هم که عثمانی، جای ترکیه فعلی بود، از این ادعاها میکرد. میگفتند که ما رهبر جهان اسلامیم و از این قبیل حرفها. (جالب است بدانید که در ترکیه موزهای وجود دارد که ادعا میکنند، شمشیر پیامبر و از آن مهمتر تار موی ایشان را در اختیار دارند!!). خلاصه عثمانی تجزیه شد و از آن همه قلمرو، تنها ترکیه امروزی، برایشان باقی ماند، که اینها هم شروع کردند به حرفهای گنده زدن. یک آتاتورک پیدا شد و این همه خاکی که در آسیا بود را بیخیال شد و چسبید به همان یک وجب قسمت اروپاییاش. بعدش هم که خط و کلاً همه چیزشان را عوض کرد و شدند غربی! حالا این وسط گاهی هم فیلشان یاد هندوستان میکند و یادشان میآید که یک روزهایی هم این دور و برها، خاطراتی داشتند. همین پارسال بود، در روزنامهها خواندم که نوههای مولانا! در ترکیه ابراز علاقه کردهاند که به ایران سفر کنند!! ( از مسولان محترم خواهش میکنم که از تجربیات ترکیه در این زمینه استفاده کنند و یه فکری برای پیدا کردن نوههای حافظ و سعدی خودمان بکنند!) حتما این نوههای عزیز جناب مولوی، قصد دارند ضمن سفر به ایران، از ما تشکر کنند که زمانی، پدربزرگ عزیزشان را در خاک خودمان جای دادیم و از ایشان به نحو شایسته، پذیرایی کردیم و کلاً میزبانان خوبی بودیم! و احتمالا به خاطر اینکه زحمت را کم کنند تصمیم گرفتهاند، که مثنوی معنوی مولانا را از فارسی به ترکی برگردانند که بیش از این مزاحم ما ایرانیان نشوند! آخر از اینها هیچ چیز بعید نیست چراکه زمانی قرار بود نماز و قرآن را هم از عربی به ترکی بخوانند! خلاصه سرتان را درد نیاورم. تا اینجا که خواندید،مال پارسال بود. اما از خبرهای امسال بشنوید که پیگیری این نوهها و مسولان ترک، نتیجه داد و یونسکو امسال را به پیشنهاد ترکیه و به مناسبت هشتصدمین سالروز ولادت مولوی، به نام «سال مولانا» اعلام کرد. و از همه مهمتر اینکه ترکیه اعلام کرده است که قرار است مثنوی را به زبانهای زنده دنیا ترجمه کند و جای بسی خوشحالی است که برادران ترکمان، ما را قابل دانستند و زبان فارسی را هم جزو زبانهای زنده دنیا به حساب آوردهاند! خدا وکیلی یک بار به روی خودتان نیاورید و حرکات خشن از خودتان بروز ندهید! بالاخره مهم این است که همه ما با هم برادریم و همکاریهای منطقهای مهمتر از این حرفهاست که کام خودمان را با آن تلخ کنیم. چرا که ما تنها باید بهخاطر مسائل ارزشی، رویمان را ترش کنیم! درست مثل آن زمانی که آقای مشایی مشاور رییس جمهور، در مجلس رقصی در ترکیه شرکت کرده بودند و خوشبختانه، همه فریادها بر علیه این حرکت غیر ارزشی ایشان بلند شد. خدا را شکر!
فقط به عنوان ختم کلام از مسوولان محترم تقاضایی دارم. اکنون که برادران عزیزمان در کشورهای همسایه، تمام شخصیتهای شاعر و غیر شاعر ما، از قبیل ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، جلالالدین محمد بلخی، رودکی و صدها شخصیت دیگر را برای خودشان برداشتهاند، لطف کنید و تنها شخصیت محبوب باقیمانده ما را فوراً به نام ما ایرانیان بزنید. آن هم کسی نیست جز «ملا نصرالدین» معروف خودمان! البته خواهش میکنیم که هرچه سریعتر. چون ما شنیدهایم، یک زمانی روزنامهای با همین نام در روسیه سابق منتشر میشده، بعید نیست که عنقریب روسها هم ادعا کنند ملا نصرالدین، روسی بوده است!!
بعضی وقتها احساس میکنم که حرف زدن و نوشتن برایم سخت است و از این بدتر گاهی هم نفس کشیدن! همه اینها زمانیست که بوی مشمئز کننده ریا و تظاهر و تملق را احساس میکنم ولی از صداقت خبری نیست! زمانی که روی لبه تیغ ایستادهام و دردی را بیان می کنم. درست همینجاست که میخواهم فریاد بزنم اما متهمم میکنند به سیاه بینی! ناامیدی! آرمانخواهی! و شاید هم بگویند منافق و بیتقوا و بیادب!!
وقتی به فضای جامعه نگاه میکنی که مبنای بسیاری از رفتارها و تصمیم گیریهای ما را مسائل سیاسی و جناحی، تعیین می کند، وقتی میبینی که فرهنگ و اقتصاد و جامعه، همه از دریچه تنگ سیاهبازیهای حزبی دیده و اندیشیده میشود، و مردم را تنها زمان انتخابات و پای صندوقهای رای صدا میزنند، درست همین لحظه که همه اینها را میبینی و میخواهی فریاد بزنی و از بیعدالتی و تبعیض بگویی، اشاره میکنند که برادر، آهستهتر!
ما را متهم میکنند که آرمانخواهیم! عجبا! به جایی رسیدهایم که مسائل ابتدایی و اساسی انقلاب، که اصلا انقلاب به خاطر آنها شکل گرفته است، آرمانخواهی تلقی میشود. اگر تعریف دقیقتر آنرا بخواهیم یعنی دستنیافتنی! ما را نصیحت میکنند که بیهوده فریاد نزنید. نظام را تضعیف نکنید. به افراد برچسب نزنید و آنها را متهم نکنید! تقوا داشته باشید و سکوت کنید! و من تنها ایرادم اینست که سکوت کردن را بلد نیستم. اما اینبار تصمیم گرفتهام که از خود چیزی ننویسم و دست به دامن کس دیگری شوم. کسی که به ما عزت داد. به ما یاد داد هرگز خسته نشویم. جهاد کنیم حتی اگر یک نفر باشیم. او امام ما بود. کسی بود که برای خود هیچ حقی قائل نمیشد. مردم را ولینعمتان این نظام میدانست. مردم را صاحبان اصلی این انقلاب میشمرد. او مردم را تنها هنگام انتخابات و پای صندوق رای صدا نمیزد. هر چند عادت کردهایم که در این زمانه صدای او را به هنگام فرا رسیدن مراسمات و انتخابات مختلف بشنویم که مردم را به حضور در صحنه دعوت میکند. و من دلم می گیرد وقتی میبینم که امام را تنها برای مقاصد سیاسی خود میخواهیم. از خود میپرسم آیا امام عزیز ما سخنرانیهای دیگری نداشت؟ حرفهای دیگری نزد؟ نامههای دیگری ننوشت؟ و یا نصیحتهای دیگری نکرد؟ پس چرا از آنها خبری نیست؟ چرا هرگز پخش نمیشود و اگر هم پخش شود خیلی کم و به ندرت؟ چرا نمی گویند که امام برای حفظ بیتالمال هم سخنرانی میکردند؟ چرا نمینویسند که امام با متخلفان و گردن کلفتان چه برخوردی میکردند؟ چرا نمینویسند که امام با بیعدالتی و فساد و تبعیض، مبارزه میکردند؟ مگر امام ما همانی نبود که وقتی امام جمعه یک شهر از ایشان اجازه میخواهد که برای رفت و آمدش یک پیکان بخرد، پاسخ دادند: «چه لزومی دارد که آقایان همه ماشین داشته باشند!» مگر امام ما همانی نبود که در جواب مسؤولی دیگر که تقاضای ماشین کرده بود، فرمودند« آقایان طلبه باشند!» مگر شعار روز و شب ما این نیست که پیرو خط امامیم؟ مگر برای بدست آوردن چهار تا رای بیشتر، برای حفظ صندلی و پست و مقام، برای کوبیدن مخالفان خود، همیشه ادعای امامی بودن نداریم؟ پس چرا یک بار، این قسمت از سخنانش را نمیخوانیم؟ چرا طوری رفتار می کنیم که گویا همیشه طرف حساب امام، مردم بودهاند و مسؤولین محترم از این قاعده مستثنی شدهاند؟ چرا برای یکبار هم که شده، به خود زحمت نمی دهیم که صحیفهنور و منشور روحانیت او را بخوانیم. همانجایی که امام فریاد میزند: «مبادا این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد» مبادا پابرهنهها فراموش شوند. مبادا صاحبان اصلی انقلاب به گوشهای رانده شوند. مبادا گردن کلفتان و غارتگران پستهای کلیدی این مملکت را بدست بگیرند. مبادا مقدسنماها و خشک مقدسها دین و اعتقادات مردم را منحرف کنند. همانهایی که روزی به آن مرد بزرگ طعنه میزدند که فلسفه و عرفان درس می دهد! همانهایی که امام درباره آنها گفته بود:« عدهای مقدسنمای واپسگرا همه چیز را حرام میدانستند و هیچکس قدرت این را نداشت که مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است» و باز دلم می گیرد وقتی میبینم که رهبر انقلاب، سالی را به نام امام تعیین میکنند اما بعضیها آنقدر شعورشان کم بود که سال امام را تنها در برگزاری نمایشگاهی از عکسهای امام خلاصه کردند و هرگز نگفتند که امام چگونه زندگی کرد، کجا زندگی کرد، چه خورد، چه پوشید و چه انتظاری از بقیه داشت؟ و تأسف بیشتر اینکه گفتن این حرفها و یادآوری درسهای امام، امروزه میشود آرمانخواهی!
ما از امام آموختیم که سکوت نکنیم! ما از امام مبارزه را یاد گرفتیم. ما سربازان همان امامیم! ما در مدرسه عشق او، درس خواندهایم. اگر دردهای امام را فریاد زدن، با بیعدالتی مبارزه کردن، احقاق حق کردن، مردانه ایستادن و خم نشدن، آرمانخواهی است، پس ما آرمانخواهیم! ما سربازان فدایی آن امامی هستیم که روزی فرمود: «جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام نشدنی است. جنگ ما جنگ فقر و غناست. جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی ادامه دارد.»
با گذشت بیش از بیست سال از شهادت مهندس مهدی باکری، هنوز یاد، قدر و منزلت وی در اذهان بسیاری از همرزمان او و نیز مردم ایران زنده است. در این مدت و به ویژه پس از پایان یافتن جنگ تحمیلی، دایم بر شخصیت برجسته و اهمیت وی و نقش مؤثر او در دوران دفاع مقدس در افکار عمومی افزوده شده است. راز ماندگاری « مهدی» در حیات پس از شهادتش را می توان «خداجویی»، «اخلاص در عمل» و «استقامت» در مسیر راهی دانست که او از سالیان دراز و از روزهای آغازین زندگانی برگزیده بود. مهدی «دین» را آنچنان که امام خمینی (ره) به مردم تعلیم داده بود، در رفتار فردی خود پیاده کرد و اقدامهای اجتماعیاش را بر پایه فهم خود از اسلام ناب محمدی (ص) که منش امام در آن متجلی بود، تنظیم کرد و سرانجام نیز در این راه در سن سی سالگی به شهادت رسید و جاودانه شد.
او همچون امام خود، «ارزش حیات را به آزادی و استقلال میدانست» و به خوبی دریافته بود که استکبار حاکم بر جهان، تاب تحمل حکومتی به نام اسلام را در ایران ندارد و باید برای حفظ این نظام الهی، به پا خاست و لباس رزم پوشید و داوطلبانه و در هر کجا که نیاز باشد، برای دفاع از جمهوری اسلامی، در برابر متجاوزان جنگید.
درباره شخصیت برجسته و ممتاز شهید مهندس مهدی باکری، تاکنون سخنان بسیاری گفته شده و مطالب بسیاری هم به رشته تحریر درآمده است، ولی هنوز میتوان بسیاری از نکات و گفتنیهای دلنشین، راجع به این اُسوه دوران را مطرح نمود و به آن پرداخت. حیات کوتاه شهید باکری به سه دوران متمایز از هم قابل تفکیک است:
1ـ سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی
مهدی در سالهای 1352 تا 1356، دانشجوی رشته مهندسی مکانیک دانشکده فنی دانشگاه تبریز بود و جزو دانشجویان مبارز مذهبی دانشگاه به شمار میرفت. او به خاطر اعدام برادرش، علی به دست رژیم شاهنشاهی، به علت عضویت در یک گروه مخالف شاه، همیشه تحت تعقیب ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت دوران شاه) قرار داشت. ساواک مرتب او را احضار میکرد تا از عدم پیگیری راه برادرش، علی توسط وی مطمئن شود.
مهدی با چهرهای ساکت و آرام و به گونهای که حساسیت ساواک را تحریک نکند، تلاش خود را در راه مبارزه بر پایه عقیده اسلامی دنبال میکرد. کسانی که از نزدیک با وی زندگی میکردند، میتوانستند به روحیات و کوششهای او در این زمینه پی ببرند. وقتی نهضت امام خمینی در سال 1356 با شتاب بیشتری، دوباره در بین مردم ایران جریان یافت، او از جمله دانشجویانی بود که تلاش میکرد با تقلید از امام خمینی، راه مبارزه را دنبال کند.
2ـ دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی
به محض استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران، او همه وجود خود را برای تثبیت انقلاب، به ویژه در منطقه آذربایجان غربی به کار گرفت. در درگیریهایی که ضدانقلاب در کردستان به وجود میآورد، شرکت کرد و برای امنیت مردم کرد، توان خود را به کار گرفت. او در اواسط سال 1360، درحالی که فرمانده عملیات سپاه آذربایجان غربی بود، توانست با برنامهریزی دقیق و تهیه یک طرح عملیاتی مناسب و با کمک پاسداران و بسیجیان و همکاری دیگر نیروهای مسلح، شهر «اوشنویه» را از دست حزب مسلح دمکرات وابسته به صدام آزاد و محیط آذربایجان را برای گروههای وابسته به حزب بعث، ناامن کند. پیش از آن، نخستین شورای اسلامی شهر ارومیه، او را به عنوان شهردار این شهر برگزید. دوران حضور باکری در شهرداری، خاطرات خوش زیادی را از مردمیترین شهردار تاریخ ارومیه، در اذهان مردم آن دیار بر جای گذاشته است.
3ـ دوران جنگ تحمیلی
به محض آغاز جنگ از سوی صدام علیه انقلاب اسلامی، مهدی و برادرش حمید، به جبهههای جنگ جنوب رفته و در ناکام گذاشتن ارتش بعثی به منظور اشغال شهر آبادان، به دفاع از این منطقه پرداختند. آنان به صورت رزمندگانی تک ور، در شهر آبادان، حماسههای فراوانی آفریدند، ولی حضور جدی مهدی به عنوان یکی از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس، از زمانی آغاز شد که او پیش از آغاز عملیات فتح المبین، به عنوان قائممقام تیپ 8 نجف اشرف، مشغول فعالیت شد. فتح تنگه «رقابیه» به دست رزمندگان تحت هدایت باکری، توانایی مهدی را در طرحریزیهای تاکتیکی و در اجرای موفق عملیات، مشخص ساخت. او در عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر نیز نقش مؤثری داشت.
مهدی همه توان فکری و جسمی خود را در دفاع از اسلام و کشور به کار گرفت و به عنوان یک «داوطلب بسیجی» در جهاد با دشمن بعثی، فرمانده یکی از مهمترین لشکرهای رزمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. او به لشکر عاشورا، قدرت و قوت بخشید و لشکر عاشورا هم، او را نماد و الگوی یک فرمانده پرورش یافته در مکتب امام خمینی (ره)، به جهان عرضه کرد. شهید مهدی باکری دایم در حال تزکیه نفس خود بود. روحیه بسیجی، سادگی، خاکی بودن و سادهزیستی از برجستهترین صفات وی شناخته شده است. «دین» بر وجود، افکار، روحیه، و رفتار او حاکم و اسلام را معیار حرکتهای خود قرار داده بود و همه اقدامات خویش را با این شاخص و معیار تنظیم میکرد.
مهدی پس از عملیات بیتالمقدس، فرماندهی لشکر 31 عاشورا را، که متشکل از رزمندگان آذربایجان بود را بر عهده گرفت و در عملیاتهای مهم خیبر و بدر شرکت کرد و توانست ضربات سنگینی بر دشمن بعثی وارد آورد؛ امتیازی که او را به فرماندهی یکی از یگانهای خطشکن و از پرافتخارترین لشکرهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رساند. شایستگیهای اخلاقی بینظیر، خلوص، قدرت برنامهریزی، خلاقیت، دشمنشناسی و از جانگذشتگی وی بود. این صفات و ویژگیهای مهدی به سرعت در اذهان مسئولان اداره کننده جبهههای جنگ، ظهور پیدا کرد و موجب شد او را در صدر لشکری قرار دهد که همه ظرفیت وجودیاش را در خدمت به آن، به کار گیرد. اندیشه، فکر، تدبیر و خلوص مهدی باکری، لشکر عاشورا را به یگانی قوی و عاشورایی در اذهان مردم آذربایجان و مسئولان جبههها، مجسم ساخت.
برادر عزیزش حمید، در اثنای عملیات خیبر به شهادت رسید و خود او نیز حدود یک سال بعد در کنار رودخانه دجله و در جریان عملیات بدر، به فوز عظیم شهادت نایل آمد.
گذشت بیش از دو دهه از شهادت مهدی و نیز 22 سال از فقدان او در این جهان خاکی، موجب کمرنگ شدن یاد او و گم شدن نام وی نشده است. آنچه مهدی را با وجود همه تحولات این دوران، زنده و فراموش ناشدنی کرده، فراتر رفتن وی از یک فرد حقیقی و رسیدن او به مرتبه یک «اسوه ماندگار» است. او هماکنون برای مردم ایران و جوانان جهان اسلام یک «نماد» است.
آنچه مهدی را به عنوان یک الگوی جاودانه، به طور مرتب به رخ جامعه میکشاند، عبارت است از:
الف) جهاد در راه خدا و تنها برای رضای خدا.
ب) فراموش کردن خود و گذشتن از همه چیز خود و در پایان، فدا کردن جان خویش در راه انقلاب اسلامی، که آرمان بزرگ ملت ایران است.
پ) تلاش برای انجام عمل صالح با مشخصاتی که در قرآن راجع به آن سخن رفته است در تمام طول زندگی.
ت) داشتن سعه صدر و تحمل ناملایمات در راه هدف خویش و مدارا با دیگران.
ث) به کارگیری تدبیر و ابتکار عمل برای غلبه بر دشمن و دلسوزی فراوان برای رزمندگان حاضر در جبههها.
او بنا بر این آیه قرآن، رفتار جهادی خود را تنظیم میکرد:
«مُحمدٌ رسولُ اللّهِ و َالّذینَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلیَ الکُفّار رُحَماءُ بَینَهُم»
او همیشه خود را در محضر خدا میدید و میخواست که محبوب خدا و جزو کسانی باشد که: «انَّ اللّهَ یُحبُّ اّلذینَ یُقاتِلونَ فی سَبیله صَفّاً کَاَنَّهُم بُنیانٌ مَرصوص».
یاد او که خود بنیان مرصوص جبههها بود، همچنان گرامی باد.
سالهاست که تصویری به عنوان تصویر نوجوانی رسول خدا (ص) در ایران انتشار مییابد. بسیاری از مردم در عین نشان دادن علاقه شان به این تصویر، این پرسش را مطرح میکنند که تصویر یاد شده از کجا آمده است؟ شنیده شده است که کسانی در پاسخ میگویند این تصویری است که بحیرای راهب در سفری که حضرت به همراه عمویش ابوطالب به شام داشت، آن را کشیده است. اما در واقع درستی این پاسخ در معرض تردید قرار دارد.
مقاله زیر کوششی است برای بازشناسی منبع اصلی این تصویر. نویسنده استدلالهای خاص خود را دارد و تلاش کرده تا نشان دهد اصل این تصویر از کجا آمده است. شاید باب بحث در این باره همچنان باز باشد.
به گزارش کتابخانه تاریخ اسلام و ایران، Lehnert که در موسسه هنرهای گرافیکی وین تحصیل کرده بود، روابطی با اعضای جنش pictorialist که عکاسی را به عنوان اثر هنری میدانستند، داشت. عکسهای Lehnert نه تنها بیابان، تپههای شن روان، بازارها و مناطق محلی تونس را نشان میداد، بلکه شامل تصاویری از پسران و دختران نابالغ جوان بود که سنی بین کودکی و نوجوانی و چهرهای بین زن و مرد داشتند. این تصاویر معمولا مطابق سلیقه مشتریان اروپایی تهیه شده بود که تصویری وسوسه انگیز و وهمآمیز از شرق داشتند.
کارت پستال نشان داده شده در شکل 1، که براساس شماره گذاری L&L، شماره آن 106 است به عنوان مدل پوسترهای ایرانی مورد استفاده قرار گرفته است. به علاوه، نام کارت پستال شماره 106 محمد است، که این خود به تنهایی میتواند نشان دهد که چرا تصویرگران ایرانی آنرا به عنوان مدلی از حضرت محمد(ص) انتخاب نمودهاند. بدون شک، همه نسخ موجود از این عکس، همه از عکس شماره 106 الگوبرداری کردهاند با این تفاوت که نسخ اولیه به عکس اصلی شبیه ترند. بدین ترتیب، Lehnret ناخواسته در قلب یک اسطوره قرار گرفته است.
سوال درباره ارتباط بین توصیف مرسوم از چهره پیامبر و چهره جوان تونسی، هنوز بدون پاسخ مانده است. تصویر نمایشگر چهره یک نوجوان خندان است، با دهانی نیمه باز، عمامهای بر سر و گل یاسمنی بر گوش. همین چهره در کارت پستالهای دیگری و تحت عناوین دیگری از قبیل احمد، جوان عرب و غیره تصویر شده است.
برخی از نوشتهها برای این اثر ریشهای مسیحی قائلند، و نه یک ریشه اسلامی که این مساله مسلمانان را از گناه نگاه به صورت پیامبر و یا تصویرگری چهره وی، مبری میسازد. به علاوه، این موید این مطلب است که مسیحیان حضرت محمد [ص] را در همان سنین کودکی به عنوان شخصیتی الهی پذیرفته اند. این داستان از یک کشیش مسیحی کاتولیک یا ارتدکس به نام بحیرا صحبت میکند که بر اساس داستان، در حین گشت و گذار حضرت در سوریه وی را براساس نشانه پیامبری بین شانههایش بازشناخته است.
متن کامل را در ستون «گزارش» بخوانید.
اینجا را نیز کلیک کنید www.masbi.com/?reagent=samasalehi
حتما با روش شیوع ویروس ها آشنا هستید
ما در این طرح می خواهیم ببینیم که سرعت انتشار یک ویروس در اینترنت به چه میزان است
لذا در این طرح ما شما را جهت عضویت در این گروپ یاهو که در تایخ22/11/85 به ثبت رسیده دعوت به عمل می آوریم و شما بعد از ثبت نام در این گروه این پیغام را برای یکی از دوستان خود بفرستید و بدین طریق می تونیم روند رشد این گروه را مشاهده کنیم .
فکر می کنم که تجربه خوبی باشد.
Group home page:
ما می توانیمپیشاپیش سال نو را تبریک عرض می نماییم
پاسخ به بی ادبی و هتاکی علی مطهری فرزند ناخلف
اینکه حضرت، رد بر فقها را در حد شرک بالله میدانند،
پاسخ فرزند شهید لاجوردی به سخنان موسوی لاری
حمیداعرابی
بسمه تعالی
نفقه ظلمی فاحش به مرد
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 22
کل بازدید :82336
www.mazlom.parsiblog.com
چگونه در برابر این افراد رفتار کنیم
راههای مقابله با این بیماری خطرنال
منتخب ها را یکجا داشته باشید
اگر تا کنون برایتون بیش آمده که حقتون را بخورند به این مرکز گزار
مبارزه با رشوه گیران